سخنان زیبا

 

گاهي اوقات از سرنوشت رودست خوبي خوردم...گاهي اوقات از آرزوهام جا موندم...گاهي اوقات شوخي شوخي همه چيزو جدي گرفتم...و گاهي چيزاي خيلي جدي رو شوخي...گاهي با ترس برگشتم و به پشت سرم نگاه كردم؛چه شجاعتي!!! تونستم ترسامو نگاه كنم...گاهي اوقات به دنبال خوشبختي
زندگي رو گم كردم...گاهي هم با انتظار اونو معنا كردم.
.
.
.
گاهي آدم براي پيدا كردن يه گنج الكي گوهر خودشو گم ميكنه...گاهي هم گوهر حقيقت رو پيدا ميكنه...
.
.
.
ما واقعا تا چیزي رو از دست نديم قدرش رو نمي دونیم ولي در عین حال تا وقتي كه چیزي رو دوباره به دست نیاريم نمي دونیم چي رو از دست داديم ......... وقتی عشقت رو به كسي میدي تضمیني بر اين نیست كه او ھم ھمین كار رو بكنه پس انتظار عشق متقابل نداشته باش.
دنبال نگاھھا نرو چون مي تونن گولت بزنن،دنبال كسي باش كه باعث بشه لبخند بزني یا كسي رو پیدا كن كه تو رو شاد کنه، چون فقط با يك لبخند میشه يه روز تیره رو روشن كرد. اگه دقت كنی دقايقي تو زندگي ھستن كه دلت براي كسي اونقدر تنگ میشه كه ميخواي اونو از رويات بكشي بیرون و توي دنیاي واقعي بغلش كني ؛ رويايي رو ببین كه مي خواي ، جايي برو كه دوست داري ، چیزي باش كه مي خواي باشي ، آرزو مي كنم به اندازه ي كافي شادي داشته باشي تا خوش باشي ، به اندازه كافي بكوشي تا قوي باشي ، به اندازه كافي اندوه داشته باشي تا يك انسان باقي بموني و به اندازه كافي امید تا خوشحال بموني...........
 
 
مسئولین یک مؤسسه خیریه متوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی می‌کند و تا کنون حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است. پس یکی از افرادشان را نزد او فرستادند.

مسئول خیریه: آقای وکیل ما در مورد شما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که الحمدالله از درآمد بسیار خوبی برخوردارید ولی تا کنون هیچ کمکی به خیریه نکرده‌اید. نمی‌خواهید در این امر خیر شرکت کنید؟

وکیل: آیا شما در تحقیقاتی که در مورد من کردید متوجه شدید که مادرم بعد از یک بیماری طولانی سه ساله، هفته پیش درگذشت و در طول آن سه سال، حقوق بازنشستگی‌اش کفاف مخارج سنگین درمانش را نمی‌کرد؟

مسئول خیریه: (با کمی شرمندگی) نه، نمی‌دانستم. خیلی تسلیت می‌گویم.

وکیل: آیا در تحقیقاتی که در مورد من کردید فهمیدید که برادرم در جنگ هر دو پایش را از دست داده و دیگر نمی‌تواند کار کند و زن و 5 بچه دارد و سالهاست که خانه نشین است و نمی‌تواند از پس مخارج زندگیش برآید؟

مسئول خیریه: (با شرمندگی بیشتر) نه . نمی‌دانستم. چه گرفتاری بزرگی ...

وکیل: آیا در تحقیقاتتان متوجه شدید که خواهرم سالهاست که در یک بیمارستان روانی است و چون بیمه نیست در تنگنای شدیدی برای تأمین هزینه‌های درمانش قرار دارد؟

مسئول خیریه که کاملاً شرمنده شده بود گفت: ببخشید. نمی‌دانستم اینهمه گرفتاری دارید ...

وکیل: خوب. حالا وقتی من به اینها یک ریال هم کمک نکرده‌ام شما چطور انتظار دارید به خیریه شما کمک کنم؟!!
 
 
 

 

سلام

امروز صبح وقتی از خواب بر خاستی تو را تماشا کردم و امید داشتم که با من حرف خواهی زد فقط در چند کلمه و یا از من به خاطر چیزهای خوبی که دیروز در زندگی تو اتفاق افتاد تشکر خواهی کرد.اما تو سرگرم پوشیدن لباس بودی.

هنگامی که می خواستی از خانه بیرون بروی میدانستم که می توانی چند دقیقه ای توقف کرده و به من سلام کنی اما تو خیلی سرگرم بودی.

زمانی که پانزده دقیقه بیهوده بر روی صندلی نشسته بودی و پاهایت را تکان می دادی فکر می کردم که می خواهی با من سخن بگویی اما تو به سوی تلفن دویدی و با یکی از دوستانت تماس گرفتی تا از چیزهای بی اهمیت بگویی.من با صبر و شکیبایی در تمام مدت روز تو را نگاه می کردم و تو آنقدر مشغول بودی که هیچ چیز به من چیزی نگفتی.

موقع نهار خوردن متوجه شدی که چند نفر از دوستانت قبل از غذا کمی با من حرف می زنند اما تو چنین کاری نکردی.باز هم زمان باقی است و امیدوارم که تو سرانجام با من حرف بزنی.

به خانه رفتی و به نظر می رسید که کارهای زیادی برای انجام دادن داری و بعد از انجام چند کار تلویزیون را روشن کرده و وقت زیادی را در برابر آن سپری کردی.

من باز هم با شکیبایی منتظر ماندم که بعد از تماشای تلویزیون و خوردن غذا با من حرف بزنی. هنگام خوابیدن گمان کردم که خیلی خسته ای. بعد از گفتن شب به خیر به خانواده سریعا به سوی رختخواب رفتی و خوابیدی. مهم نیست شاید نمی دانستی که من همیشه آن جا با تو هستم.

من بیش از آن که تو بدانی صبر پیشه کردم. من حتی می خواستم به تو بیاموزم که چگونه با دیگران صبور و شکیبا باشی.

من به تو عشق می ورزم و هر روز منتظرم تا با من حرف بزنی.

چقدر مکالمه یک طرفه و یک جانبه سخت است!

بسیار خوب تو یک بار دیگر از خواب برخاستی و من نیز یک بار دیگر فقط برای عشق به تو منتظر خواهم ماند. به امید این که امروز مقداری از وقتت را به من اختصاص دهی.

روز خوبی داشته باشی.

دوست تو خدا

 

کوچیک که بوديم چه دل های بزرگی داشتيم حالا که بزرگيم چه دلتنگيم کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود کاش همان کودکی بوديم که حرفهايش را از نگاهش میشد خواند کاش برای حرف زدن نيازی به صحبت کردن نداشتيم کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود کاش قلبها در چهره بود اما اکنون اگر فرياد هم بزنيم کسی نمی فهمد و دل خوش کرده ايم که سکوت کرده ايم سکوت پر بهتر از فرياد تو خاليست سکوتی را که يک نفر بفهمد بهتر از هزار فريادی است که هيچ کس نفهمد سکوتی که سرشار از ناگفته ها ست

دنيا رو ببين... بچه بوديم از آسمون باران می آمد بزرگ شده ايم از چشما مون می آيد!! بچه بوديم همه چشمای خيسمون رو ميديدن بزرگ که شديم هيچکی نميبينه بچه بوديم تو جمع گريه می کرديم بزرگ شديم تو خلوت بچه بوديم راحت دلمون نمی شکست بزرگ شديم خيلی آسون دلمون می شکنه

بچه که بوديم اگه دلمون می شکست با يه آبنبات دلمونو بدست می آوردن بزرگ که شديم وقتی دلمون رو شکستن با هيچ چيز ديگه نميشه درستش کرد فقط جای شکستگيش روی دل ميمونه و با هيچ آبنباتی درست نميشه بچه که بوديم همه رو 10 تا دوست داشتيم بزرگ که شديم بعضی ها رو هيچی بعضی هارو کم و بعضی ها رو بی نهايت دوست داريم بچه که بوديم قضاوت نمی کرديم و همه يکسان بودن

بزرگ که شديم قضاوتهای درست و غلط باعث شد که اندازه دوست داشتنمون تغيير کنه کاش هنوزم همه رو به اندازه همون بچگی 10 تا دوست داشتيم بچه که بوديم اگه با کسی دعوا ميکرديم 1 ساعت بعدش از يادمون ميرفت بزرگ که شديم گاهی دعواهامون سالها تو يادمون میمونه و آشتی هم نمی کنيم بچه ک ه بوديم گاهی با يه تيکه نخ سرگرم می شديم بزرگ که شديم حتی 100 تا کلاف نخم سرگرممون نميکنه

بچه که بوديم بزرگترين آرزومون داشتن کوچکترين چيز بود بزرگ که شديم کوچکترين آرزومون داشتن بزرگترين چيزه بچه که بوديم آرزمون بزرگ شدن بود بزرگ که شديم حسرت برگشتن به بچگی رو داريم بچه که بوديم تو بازيهامون همش ادای بزرگ ترها رو در می آورديم بزرگ که شديم همش تو خيالمون بر ميگرديم به بچگی بچه که بوديم دل درد ها را به هزار ناله می گفتيم همه مي فهميدند

بزرگ که شده ايم درد دل را به صد زبان به كسی میگیم ...هيچ كس نمی فهمد بچه که بوديم دوستيامون تا نداشت بزرگ که شديم همه دوستيامون تا داره بچه که بوديم بچه بوديم بزرگ شدیم.. بزرگ که نشديم هيچ ديگه همون بچه هم نيستيم پس می بينيم که چه دنيايی دارن بچه ها و چه دنيايی دارن بزرگ ترها ای کاش هيچ وقت بزرگ نمی شديم و هميشه همون بچه باقی می موندیم...
من خدا هستم.
امروز من همه مشكلاتت را اداره میكنم.
لطفا به خاطر داشته باش كه من به كمك تو نیاز ندارم.
اگر در زندگی وضعیتی برایت پیش آید كه قادر به اداره كردن آن نیستی،برای رفع كردن آن تلاش نكن. آنرا در صندوق (چیزی برای خدا تا انجام دهد) بگذار.همه چیز انجام خواهد شد ولی در زمان مورد نظر من،نه تو.
وقتی كه مطلبی را در صندوق من گذاشتی ، همواره با اضطراب دنبال (پیگیری) نكن.
در عوض روی تمام چیزهای عالی و شگفت انگیزی كه الان در زندگی ات وجود دارد تمركز كن.
اگر در یك ترافیك سنگین گیر كردی ،نا امید نشو،
توی دنیا مردمی هستند كه رانندگی برای آنها یك امتیاز بزرگ است.
شاید یك روز بد در محل كارت داشته باشی،
به مردی فكر كن كه سالهاست بیكار است و شغلی ندارد.
ممكنه غصه زودگذر بودن تعطیلات آخر هفته را بخوری،
به زنی فكر كن كه با تنگدستی وحشتناكی روزی دوازده ساعت،هفت روز هفته را كار میكند تا فقط شكم فرزندانش را سیر كند.
وقتی كه روابط تو رو به تیرگی و بدی میگذارد و دچار یاس میشوی،
به انسانی فكر كن كه هرگز طعم دوست داشتن و مورد محبت واقع شدن را نچشیده.
وقتی ماشینت خراب میشود و تو مجبوری برای یافتن كمك مایلها پیاده بروی،
به معلولی فكر كن كه دوست دارد یكبار فرصت راه رفتن داشته باشد .
ممكنه احساس بیهودگی كنی و فكر كنی كه اصلا برای چی زندگی میكنی و بپرسی هدف من چیه ؟
شكر گذار باش .در اینجا كسانی هستند كه عمرشان آنقدر كوتاه بوده كه فرصت كافی برای زندگی كردن نداشتند .
ممكنه خودت را قربانی تندی ، جهل ، پستی یا تزلزل های مردم ببینی،
به یاد داشته باش ،همه چیز میتواند بدتر هم باشد.تو هم میتوانستی یكی از آنها باشی.
وقتی متوجه موهایت كه تازه خاكستری شده در آینه میشوی،
به بیمار سرطانی فكر كن كه آرزو دارد كاش مویی داشت تا به آن رسیدگی كند
.
 


آقای پدر! در کمال احترام خواهشمندم اینقدر لب و لوچه ی غیر پاستوریزه ، و سار و سیبیل سیخ سیخی آهار نشدتون را به سر و صورت حساس من نمالید ! plz

خانوم مادر! جیغ زدن شما هنگام شناسایی اجسام داخل خانه توسط حس چشایی من، نه تنها کمکی به رشد فکری من نمی کنه، بلکه برای دبی شیر شما هم مضر است !!! لازم به ذکر است که سوسک هم یکی از اجسام داخل خانه محسوب می شود!

پدر محترم! هنگام دستچین کردن میوه، از دادن من به بغل اصغر آقای سبزی فروش خودداری نمایید. چشمهای تلسکوپی، گوشهای ماهواره ای و سیبیلهای دم الاغی اش مرا به یاد قرضهای شما می اندازد !

مخصوصاً وقتی که چشمهای خود را گشاد کرده، و با تکان دادن سر و لبهایش " بول بول بول بول" می کند! زهرمار، درد، مرض، کوفت ! الهی کف شامپو تو چشت! شب بخوابی خواب بد ببینی ! جیش کنی تو شلوارت!

مادر محترم! شصت پا وسیله ای است شخصی ، که اختیارش رو دارم ! لطفاً هرگاه سعی در خوردن شصت پای شما نمودم، گیر بدهید!

آقای پدر! هنگام دعوا با خانوم مادر، به جای پرت کردن قابلمه و ماهی تابه به روی زمین، از چینی های توی کابینت استفاده نمایید ! اکشن بودن دعوا به همین چیزاست!

خانوم مادر! از مصرف هله هوله ی زیاد پرهیز نمایید! این عمل نه تنها برای سلامتی شما خوب نیست، بلکه موجب می شود که شیرتان بوی " بچه سوسک مرده " بدهد.

آقای پدر! کودکان توانایی کافی برای حفظ جیش خود ندارند و این توانایی هنگامی که شما شکم مرا "پووووووف" می کنید به حداقل می رسد ! الان بگم که بعد شرم
نده تون نشم


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در 31 مرداد 1389برچسب:,ساعت 17:54 توسط فاطمه | |


Power By: LoxBlog.Com